معنی آیة التوجه

حل جدول

آیة التوجه

« وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ » (بقره / 115) مشرق و مغرب جود و ملک خداست.


آیة الوصیة

« کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ » (بقره / 180) دستور داده شده که چون یکی از شما را مرگ فرارسد.


ختم آیة الکرسی

۱-جهت به دست آوردن قدرت و بزرگی باید ۱۲ روز ترک حیوانی کند و روزه دارد و افطار به حلال نماید و هر روز غسل کند و جامه پاک بپوشد و پس از غسل سخن نگوید تا دو رکعت نماز بگزارد و همچنان بر روی سجده ۱۰۰۰ بار آیه الکرسی را بخواند، چون در این ایام به این شرط قیام نماید، به صدق و پاکی نیت، البته مراد یابد و مقصود او حاصل گردد و آنچه بدان خواهد، رسد.
۲- روزی ۲۱ مرتبه برای حافظه مفید و موثر است.
۳- مرحوم آیت الله کشمیری فرمودند: ختم آیت الکرسی تا «هم فیها خالدون» روزی ۲۱ مرتبه برای حفظ بدن و مال خوب و مفید است. (مرحوم علامه طباطبایی نظرشان این بود که آیت الکرسی تا «العلی العظیم» است و لذا در نمازهای مستحبی نیز تا همین مقدار اکتفا شود./ از کتاب مهر تابان)
۴- به صحرا رفته و در جای خلوت خطی به دور خود بکشد و با طهارت رو به قبله بنشیند و به عدد کرسی ۲۹۰ بار آیت الکرسی را تا «العلی العظیم» بخواند. چنان که چهل روز پی در پی انجام دهد، اثر عجیبی دارد.


ارزش و ثواب آیة الکرسى

آیه الکرسی یکی از بزرگترین و با فضیلت ترین آیات قرآن کریم است. در روایات، برای تلاوت آیه الکرسى، فضایل و برکات بسیار و نتایج مادی و معنوی فراوانی برشمرده شده است. برخی آیات نام خاصی دارند که آن نام، از متن آیه گرفته شده است. مانند کرسی که در آیه ذیل قرار دارد و این آیه، آیه‎الکرسی نامگذاری شده است. در این مطلب برخی از خواص و نتایج تلاوت این آیه را از این روایات ذکر می‎نماییم.

«اللهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الأَرْضِ مَن ذَاالَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ.» (بقره/255)

خداست که معبودى جز او نیست زنده و برپا دارنده است. نه خوابى سبک او را فرو مى‏گیرد و نه خوابى سنگین. آنچه در آسمان‎ها و آنچه در زمین است، از آنِ اوست. کیست آن کس که جز به اذن او در پیشگاهش شفاعت کند؟ آنچه در پیش روى آنان و آنچه در پشت سرشان است مى‏داند. و به چیزى از علم او، جز به آنچه بخواهد، احاطه نمى‏یابند. کرسىِ او آسمان‎ها و زمین را در برگرفته، و نگهدارى آنها بر او دشوار نیست، و اوست والاىِ بزرگ.



نورانیت در قبر
امام صادق (علیه‎السلام) فرمودند: وقتی مؤمنی، ثواب قرائت آیه الکرسى را به اهل قبور هدیه کند، خداوند برای هر حرفى از این آیه، فرشته‎ای قرار می‎دهد که خداوند را براى قاری آن، تا روز قیامت تسبیح کند. و به وى پاداش شصت پیامبر را دهد و خدا در هر قبرى از شرق تا غرب، چهل شمع از نور قرار می‎دهد و قبرهاى آنها را وسعت دهد. (1)



نتیجه قرائت آیه الکرسى

از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) روایت شده است که فرمودند: هر کس آیه الکرسى را بعد از هر نماز واجب بخواند، چیزى مانع از ورودش به بهشت نخواهد شد، مگر مرگ. (کنایه از این که وقتی مرگش برسد به بهشت می‎رود. البته باید به این نکته توجه کرد که صرف تلاوت این آیه ملاک نیست بلکه در مورد کسی است که مراقب اعمالش است.) و کسی بر قرائت آن، مواظبت نمى‎کند، مگر آن کس که صدیق و راستگو باشد.

تعبیر خواب

آیة الکرسی

اگر درویش بود. توانگر شود و اگر بیمار بود، شفا یابد. اگر غمگین است شادمان شود، اگر بنده بود آزاد گردد. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

خدواند جاه و رفعت شود. - امام جعفر صادق علیه السلام

فرهنگ فارسی آزاد

آیة الکرسی

آیَهُ الْکُرْسِی، آیه 256 سوره بقره یعنی آیه لا الهَ اِلّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّوم... است که موقع خوابیدن یا برای حفظ و یا مواقع ترس تلاوت میکنند،

بیوگرافی

آیت الله صانعی

حضرت آیة الله العظمى حاج شیخ یوسف صانعى، در سال 1316 ش، در خانواده اى روحانى در روستاى نیک آباد اصفهان ولادت یافتند. جدّ ایشان آیة الله حاج ملاّیوسف، از علماى پرهیزکار و وارسته زمان خود بودند. ایشان در فلسفه، از شاگردان میرزا جهانگیرخان و در فقه، از شاگردان آیة الله العظمى میرزا حبیب الله رشتى بودند. آن بزرگوار به میرزاى شیرازى بزرگ، رهبر نهضت تنباکو، دلبستگى فراوان داشته و از مروّجان وى بوده است. ایشان از آزادمنشى قابل وصفى برخوردار بودند و همواره در مقابل خوانین و زورمداران آن زمان، ایستادگى مى کردند.

پدرشان مرحوم حجة الاسلام آقاى شیخ محمدعلى صانعى نیز عالمى وارسته و روحانى زاهد و پرهیزکارى بودند و همواره ایشان را به فراگیرى علوم حوزوى فرا مى خواندند.

این گونه بود که معظّم له، در سال 1325 ش، وارد حوزه علمیه اصفهان شدند و پس از گذراندن دروس مقدمات و کسب فیض از محضر علماى آن حوزه، در سال 1330 ش، براى ادامه تحصیل، رهسپار حوزه علمیه قم شدند. استعداد زیاد و جدّیت فراوان ایشان، باعث شد که از همان زمان، در زمره طلاّب موفّق و مورد توجّه و علاقه بزرگان حوزه در آن زمان قرار گیرند. ایشان در امتحانات سطوح عالى حوزه در سال 1334 ش، رتبه اول را احراز نمودند و مورد تشویق مرحوم آیة الله العظمى بروجردى(قدس سره) قرار گرفتند.

از همین سال بود که با توجّه به ویژگیهاى منحصر به فرد درس خارجِ حضرت امام خمینى سلام الله علیه، در آن شرکت نموده، توانستند با نبوغ و جدّیت خود، تا سال 1342 به طور مستمر از حوزه درس اصول و فقه و مبانى مُتقن حضرت امام بهره برده، در زمره شاگردان برجسته ایشان قرار گیرند. حضور فعّال در درس خارج امام سلام الله علیه طى سالیان دراز و ممارست فراوان نسبت به فراگیرى مبانى و تحقیقات آن بزرگوار، اِشراف ایشان را بر دیدگاه هاى فقهى و اصولى امام را به درجه اى رساند که به تعبیر خودشان، در حدّ شعور مبانى بود و از حدّ صِرف دانستن، بالاتر.
آیة الله العظمى صانعى با سعى و اهتمام و توفیق الهى توانستند در 22 سالگى به مرحله اجتهاد دست یابند.

ایشان علاوه بر سالها تلمّذ در حوزه درس حضرت امام، از محضر اساتید بزرگى چون: آیة الله العظمى بروجردى، آیة الله العظمى محقّق داماد و آیة الله العظمى اراکى ـ رحمهم الله ـ نیز بهره برده اند و از سال 1354، رسماً تدریس خارج فقه را با کتاب زکات در مدرسه حقّانى (شهیدین) شروع نمودند و تقریرات آن درس به قلم دو تن از شاگردانشان، موجود است.

لغت نامه دهخدا

خالدی نقشبندی

خالدی نقشبندی. [ل ِ ی ِ ن َ ب َ] (اِخ) اسعد خالدی نقشبندی. او راست: 1- نور الهدایه و العرفان فی سر الربط و التوجه و ختم الخواجکان. کتابی است در تصوف که به سال 1305 هَ. ق. تألیف کرده است و در هامش آن. 2- الفیوضات الخالدیّه که کتاب دیگر اوست و در مصر به سال 1311 هَ. ق. چاپ شده است. (از معجم المطبوعات ج 1 ستون 814).


حاجی ترخان

حاجی ترخان. [ت َ] (اِخ) یا هشترخان (اِخ) شهری از مملکت روسیه در اروپا کرسی ناحیتی بهمین نام واقع در جزیره ای از گنگباری (مجمعالجزائری) که از دلتاهای ولگا (آتل) تشکیل میشود در 45 هزارگزی مصب این رود ببحر خزر. دارای 225000 مردم و سابقاً آنجا آرشوک نشین یونانی و هم آرشوک نشین ارمنی بود این شهر مرکز صید ماهی بحر خزر ورود آتل است و بواسطه ٔ مذنبها این ناحیت به لنین گراد و آرخانگلسک می پیوندد و بتوسطکشتیهای بخاری به مکاره یا نیژنی نو گورد (گرگی) و دربند و باکو و استرآباد تجارت دارد و صادرات عمده ٔ آن ماهی خاویار، سریشم، ماهی، روناس، پنبه، میوه ٔ تازه و خشک، و موئینه ٔ مشهور به آستاراخان و پیه، و منسوجات است و واردات آن ابریشم و ابریشمینه، قالی، شال، گیاههای طبی و رنگهای صباغی است. طرز عمارات و ابنیه ٔ آن گوناگون است و از تنوع طوائف مختلف ساکن در آنجا حکایت میکند. قلعه یا کرملن آن در کنار رود آتل واقع است و کلیسای بزرگ (کاتدرال) عظیمترین بناء این شهر است بنای شهر را به آستاراخان نامی نسبت میدهند چیزی که محقق است آن است که در 1554 م. / 961 هَ.ق. ایوان باسیلوویچ بقصد انتقام از تاتارهای نوگائیس آن شهر را مسخر و ویران کرد در 1670 م./ 1080 هَ.ق. استین کورازَن حاکم طاغی آنجا آستارخان را متصرف شد ولی عموی او موسوم به ژاکرلو او را از آن شهر براند و این ناحیت را به اطاعت تزار باز گردانید در 1702 م. / 1113 هَ. ق. و 1718 م. / 1130 هَ. ق. حریقی بزرگ در این شهر روی داد و بالتمام بسوخت و پطر کبیر از نو آن را آبادان کرد و بواسطه ٔ مساعدتها و امتیازاتی که بدان شهر بخشید بزودی آستاراخان یکی از شهرهای مهم روس گردید و ابن بطوطه این شهر را دیده است و گوید: فَوصلنا الی مدینه الحاج ترخان و معنی ترخان عندهم الموضع المحرر من المغارم (و هو بفتح المثناه و سکون الراء و فتح الخاء المعجم و آخره نون) و المنسوب الیه هذه المدینه هو حاج من الصالحین ترکی. نزل بموضعها و حررله السلطان ذلک الموضع. فصارت قریه ثم عظمت و تمدنت و هی من احسن المدن عظیمه الاسواق مبنیه علی نهر اتل و هومن انهار الدنیا الکبار و هنالک یقیم السلطان حتی یشتد البرد و یجمد هذاالنهر و تجمد المیاه ُ المتصله به ثم یأمر اهل تلک البلاد فیأتون بالاَّلاف من احمال التبن فیجعلونها علی الجلید المنعقد فوق النهر والتبن هنالک لا تأکله الدواب لانه یضرها و کذلک ببلاد الهند و انمااکلها الحشیش الاخضر لخصب البلاد و یسافرون بالعرابات فوق هذاالنهر والمیاه المتصله به ثلاث مراحل و ربما جازت القوافل فوقه فی آخر فصل الشتاء فیغرقون و یهلکون و لما وصلنا مدینه الحاج ترخان رغبت الخاتون بیلون ابنه ملک الروم من السلطان اَن ْ یأذن لها فی زیارهابیها لتضع حملها عنده و تعود الیه فأذن لها و رغبت منه اَن یأذن لی فی التوجه صحبتها لمشاهده قسطنتینیه العظمی فمنعنی خوفاً علی ملاطفته و قلت له انما ادخلها فی حرمتک و جوارک فلا اخاف من احد فأذن لی و وَدّعناه و وصلنی بالف و خمسماءه دینار و خلعه و افراس کثیره و اعطتنی کل خاتون منهن سبائک الفضه و هُم یسمونها صوم (بفتح الصاد المهمل) واحدتها صومه و اعطت بنته اکثر منهن و کستنی و ارکبتنی و اجتمع لی من الخیل و الثیاب والفروات السنجاب والسمور جمله - انتهی.امیر تیمور در زمستان سنه ٔ 792 هَ. ق. روی به این شهر آورد. «حاکم آنجا که محمدی نام داشت به پای اضطرار مراسم استقبال بجای آورد و امیر تیمور گورکان او را در خدمت امیر جهانشاه و فوجی از امرا و سپاه بسرای فرستاد و ایشان آن موضع را ویران ساخته در وقت مراجعت که از آب اَتل بر روی یخ میگذشتند محمدی را بزیریخ انداختند آنگاه خسرو آفاق متوطنان حاجی ترخان راکوچانیده به مکافات زنجیرسرای که اوزبکان سوخته بودند آتش در آن بلده زد ».


اشارة

اشاره. [اِ رَ] (ع مص) اشاره. اشارت. انگبین چیدن. (منتهی الارب). انگبین رُفتن. عسل چیدن. || ریاضت دادن اسب را. || سوار شدن بر اسب در وقت بیع تا بنگرند حسن و روش آن را. (منتهی الارب). || نمودن بسوی چیزی به دست و جز آن. (از منتهی الارب). || فرمودن کسی را.فرمان صادر کردن. ایعاز. توعیز: اشار علیه بکذا؛ ای امره. (منتهی الارب): بباید دانست که خواجه خلیفت ما [مسعود] است در هرچه به مصلحت بازگردد، و مثال و اشارت وی روان است. (تاریخ بیهقی ص 150). بوسهل حمدوی مردی کافی و دریافته است، وی را عارضی باید کرد و ترا وزارت تا من از دور مصلحت نگاه میدارم و اشارتی که باید کرد بکنم. (تاریخ بیهقی ص 145).
چو از برج حمل خورشید اشارت کرد زی صحرا
بفرمانش بصحرا بر مطرا گشت خلقانها.
ناصرخسرو.
بیماری که اشارت طبیب را سبک دارد هر لحظه ناتوانی بر وی مستولی گردد. (کلیله و دمنه). برزویه را پیش خواند و اشارت کرد که مضمون این کتاب را بر اسماع حاضران باید گذرانید. (کلیله و دمنه). شیر به آوردن او [گاو] اشارت کرد. (کلیله و دمنه).
حق کرد خلیل را اشارت
تا کرد بنا بسان کعبه.
خاقانی.
جلاد را به تأخیر سیاست اشارت فرمود. (سندبادنامه ص 204). این اشارت از صاحب عادل اعزاﷲ انصاره قبول کردم، و مثال او را امتثال نمودم. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 8).
اشارت چنان شد ز تخت بلند
که داناست نزدیک ما ارجمند.
نظامی.
اشارت کرد کآن مغ را بخوانید
وزین در قصه ای با او برانید.
نظامی.
گفت اشارت فرمای تا من وزیر را بکشم، بعد از آن مرا بقصاص او بکش. (گلستان).
دیگر از آن جانبم نماز نباشد
گر تو اشارت کنی که قبله چنین است.
سعدی.
که گفت ار نه سلطان اشارت کند
کرا زهره باشد که غارت کند.
سعدی (بوستان).
ملک به کشتن بیگناهی اشارت کرد. (گلستان).
|| بلند کردن آتش را: اشار النار و اشار بها و کذا اشور بها بالتصحیح. (منتهی الارب). || بر گرفتن شهد اعانت کردن کسی را: اشرنی عسلاً؛ ای اعنی علی جنیه. (منتهی الارب). اشار فلاناً عسلاً؛ ای اعانه علی جنیه. (اقرب الموارد). || ایحاء. (تاج المصادر بیهقی). وحی. (منتهی الارب). || برمز نمودن. غمز. (دهار). ایماض. ایماء. (تاج المصادر بیهقی). تلویح. (دهار) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). تشویر. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). با اشاره ٔ دست و چشم و ابرو مطلبی را القاء کردن. با انگشت و چشم ایما کردن:
همانگاه کردش اشارت بدست
که تا شاه پرموده هم بر نشست.
فردوسی.
امیر سوی بلکاتکین اشارتی کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 380). بلکاتکین حاجبی را اشارتی کرد. (تاریخ بیهقی ص 380). امیر رضی اﷲ عنه اشارت کرد سوی بونصر مشکان که منشور و نامه بباید ستد. (تاریخ بیهقی ص 377).
آنرا سپرد کایزد مردین و خلق را
اندر کتاب خویش بدو کرد اشارتش.
ناصرخسرو.
درین باب اشارت کرده است به حال دو عاقل زیرک. (کلیله و دمنه). دمنه برجست و بر حسب اشارت برفت. (کلیله و دمنه). و اگر نادانی این اشارت را که بازنموده شده است بر هزل حمل کند مانند کوری بود که احولی را سرزنش کند. (کلیله و دمنه).
در زلف تو فروشد کار دل جهانی
لب را اشارتی کن تا کارشان برآرد.
خاقانی.
اشارت آن حضرت به فقر طایفه ای است که مردان میدان رضایند و تسلیم تیر قضا. (گلستان). درین میان کسی هست که زبان پارسی داند؟ غالب اشارت به من کردند. (گلستان).
مرا آن گوشه ٔ چشم دلاویز
به کشتن میکند گوئی اشارت.
سعدی.
|| (اِ) رمز. ایماء: نصر احمد را این اشارت سخت خوش آمد. (تاریخ بیهقی).
این اشارت های خلقی را تأمل کن بحق
کاین اشارتهاهمی زی طاعت یزدان کند.
ناصرخسرو.
لیکن تو به یک اشارت بر کلیات و جزویات فکرت من واقف گشتی. (کلیله و دمنه). عاقل را اشارتی بس باشد. (کلیله و دمنه).
گفته نودهزار اشارت به یک نفس
بشنوده صدهزار اجابت به یک دعا.
خاقانی.
ازین به نصیحت نگوید کست
اگر عاقلی یک اشارت بست.
سعدی.
تلقین درس اهل نظر یک اشارتست
کردم اشارتی و مکرر نمی کنم.
حافظ.
|| تقریر کردن. بیان کردن. اظهار کردن: خواجه ٔ بزرگ فصلی سخن گفت به تازی سخت نیکو درین معنی، و اشارت کرد در آن فصل سوی رسول تا نامه ای را برساند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291). و در اشارت و سخن گفتن به جهانیان معنی جهانداری نمود. (تاریخ بیهقی ص 385).
منکر مشو اشارت حجت را
زیرا هگرز حق نشود منکر.
ناصرخسرو.
اشارتی است ز دولت بعمر و ملک ابد
بشارتی است جهان را ازین خجسته پیام.
مسعودسعد.
و اشارت حضرت نبوت بدین معنی وارد است. (کلیله و دمنه).
لاتعجبوا اشارت کرده به مرسلین
لاتقنطوا بشارت داده به اتقیا.
خاقانی.
اشارت کرد که یمینی از تصنیف عتبی کتابی مفید است. (مقدمه ٔ ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
یکی از ملوک آن طرف اشارت کرد که توقع به کرم اخلاق مردان چنان است که یکی روز به نان و نمک با ما موافقت کنید. (گلستان). || رأی دادن. اظهارنظر: از اشارت دوستان نتوان گذشت. (کلیله و دمنه).اما تو اشارت مشفقان و قول ناصحان سبک داری. (کلیله و دمنه). ملک چهارم را پرسید و گفت تو هم اشارتی کن، و آنچه فرازمی آید بازنمای. (کلیله و دمنه). شیر گفت این اشارت از کرم و وفا دور است. (کلیله و دمنه). یکی اشارت بکشتن کرد. (گلستان). ملک را خنده گرفت و به عفو از خطای او درگذشت و متعنتان را که اشارت به کشتن او همی کردند، گفت... (گلستان). ما ترا ببرادر دینی و رضاعی و هم پشتی و نصیحت و اشارت کردن قبول کردیم. (تاریخ قم ص 251). || مشورت. شور: باز عثمان و علی و طلحه و زبیر و سعد و عبدالرحمن را بخواند [عمر] و گفت اشارت کنید و آن را که رأی همگنان بر او درست گردد خلیفت کنید و فرمان یافت. اشارت کردند اندر خلافت. عثمان عبدالرحمن را گفت تو بگیر. گفت نتوانم. (تاریخ سیستان). پس چون خبر عثمان نزدیک عبدالرحمن رسید به سیستان بر یاران اشارت کرد. (تاریخ سیستان). پس طاهر... بر علی ّبن الحسن الدرهمی اشارت کرد که صلح کنیم بر لیث علی بر آنکه... (تاریخ سیستان). || نصیحت:
پندیت داد حجت و کردت اشارتی
ای پور بس مبارک پند پدر پذیر.
ناصرخسرو.
|| الاشاره، هو الثابت بنفس الصیغه من غیر ان سبق له الکلام. (تعریفات جرجانی ص 17). || الاشاره تکون مع القرب و مع حضور الغیب و تکون مع العبد. (اصطلاحات الصوفیه الوارده فی الفتوحات المکیه ص 185). اشاره، معناه بدیهی و هی قسمان عقلیه و حسیه و للاشاره ثلاثه معان: الاول المعنی المصدری الذی هو فعل، ای تعیین الشی ٔ بالحس. الثانی المعنی الحاصل بالمصدر، و هو الامتداد الموهوم الاَّخذ من المشیر المنتهی الی المشارالیه و هذا الامتداد قد یکون امتداداً خطیاً فکأن ّ نقطه خرجت من المشیر و تحرکت نحو المشارالیه فرسمت خطّاً انطبق طرفه علی نقطه من المشارالیه، و قد یکون امتداداً سطحیاً ینطبق الخط الذی هو طرفه علی ذلک الخطالمشارالیه فکأن ّ خطّاً خرج من المشیر فرسم سطحاً انطبق طرفه علی خط المشارالیه، و قد یکون امتداداً جسمیاً ینطبق السطح الذی هو طرفه علی السطح من الجسم المشارالیه فکأن سطحاً خرج من المشیر فرسم جسماً انطبق طرفه علی سطح المشارالیه. الثالث تعیین الشی ٔ بالحس بانه هنا او هناک او هذه بعد اشتراکها فی انها لاتقتضی کون المشارالیه بالذات محسوساً بالذات و تفترق بان ّ الاول و الثانی لایجب ان یتعلقا اولاً بالجوهر بل ربما یتعلقان اولاً بالعرض و ثانیاً بالجوهر، لانهما لایتعلقان بالمشارالیه اولاً الاّ بان یتوجه المشیرالیه اولاً فکل من الجوهر و العرض یقبل ذلک التوجه و کذا ما هو تابع له. و الثالث یجب ان یتعلق اولاً بالجوهر وثانیاً بالعرض فانه و ان کان تابعاً لتوجه المشیر لکن التوجه بان ّ المشارالیه هنا او هناک، لایتعلق اولاًالا بما له مکان بالذات. هکذا ذکر میرزا زاهد فی حاشیه شرح المواقف فی مقدمه الامور العامه. و قد تطلق علی حکم یحتاج اثباته الی دلیل و برهان کما وقع فی المحاکمات و یقابله التنبیه بمالایحتاج اثباته الی دلیل کما یجی ٔ فی لفظ التنبیه. و الاشاره عند الاصولیین دلاله اللفظ علی المعنی من غیر سیاق الکلام له و یسمی بفحوی الخطاب ایضاً نحو «و علی المولودله رزقهن و کسوتهن بالمعروف » (قرآن 233/2). ففی قوله تعالی له اشاره الی ان النسب یثبت للاب، و هی من اقسام مفهوم الموافقهکما یجی ٔ هناک. و فی لفظ النص ایضاً. و اهل البدیع فسروها بالاتیان بکلام قلیل ذی معان جمه. و هذا هو ایجاز القصر بعینه، لکن فرق بینهما ابن ابی الاصبع بان الایجاز دلاله مطابقیه و دلاله الاشاره اما تضمن او التزام فعلم منه انه اراد بها ما تقدم من اقسام المفهوم، ای اراد بها الاشاره المسماه بفحوی الخطاب. هکذا یستفاد من الاتقان فی نوع المنطوق و المفهوم. و نوع المنطوق و المفهوم الایجاز ثم الاشاره اذا لم تقابل بالصریح کثیراً ما تستعمل فی المعنی الاعم الشامل للصریح. کما فی چلپی المطول فی تعریف علم المعانی. فعلی هذا یقال اشار الی کذا فی بیان علم السلوک و ان کان المشارالیه مصرحاً به فیما سبق و اسماء الاشاره سبق ذکرها. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 824 و 825). ج، اشارات. اشاره و اشارت، با کردن، فرمودن، نمودن، پذیرفتن و رسیدن صرف میشود.


استلزام

استلزام.[اِ ت ِ] (ع مص) لزوم. وجوب. || شبهه ٔ استلزام، قاضی عبدالنبی بن عبدالرسول الاحمدنگری در کتاب جامعالعلوم مشهور به دستورالعلماء آرد: شبههالاستلزام، من شبهات ابن کمونه. و من المغالطات المستصعبه حتی قیل انها اصعب من شبههجذر الاصم و لها تقریرات شتی. منها ما ذکره الشریف الکشمیری من تلامیذ الباقر ان کل شی ٔ بحیث لو وجد لایکون وجوده مستلزماً لرفع امر واقعی فهو یکون موجوداً ازلاً و ابداً لامحاله، اذ لو کان معدوماً فی وقت کان عدمه امراً واقعیاً فی ذلک الوقت فیکون بحیث لو وجد لکان وجوده مستلزماً لرفع امر واقعی هو عدمه بالضرورهفیلزم خلاف المفروض فثبت انه یجب ان یکون ذلک الشی ٔ المفروض موجوداً دائماً. (و بعد تمهید هذه المقدمه) یقال ان الحوادث الیومیه من هذا القبیل ای من مصداقات ذلک الشی ٔ المفروض بالحیثیه المذکوره فیلزم ان تکون موجوده ازلاً و ابداً و هو محال. بیان ذلک ان الحوادث لو لم تکن بحیث لایکون وجودها مستلزماً لرفع امر واقعی لکان وجودها مستلزماً لرفع امر واقعی فحینئذ یتحقق الاستلزام بین وجود الحوادث و بین ذلک الرفع و لامحاله یجب ان یکون وجود الحوادث مستلزماً لذلک الاستلزام و الا لبطل الملازمه الواقعه بین وجودالحوادث و بین ذلک الرفع و لامحاله فیجب ان یکون ذلک الاستلزام لازماًلوجودالحوادث. و قد تقرر فی مقره ان عدم اللازم یستلزم عدم الملزوم فیلزم علی تقدیر عدم الاستلزام عدم الحوادث. و هذا مناف لما ثبت اولاً فی المقدمه الممهدهمن ان عدم استلزام الشی ٔ لرفع امر واقعی یستلزم وجوده ازلاً و ابداً فبطل ان یکون وجود الحوادث مستلزماًلرفع امر واقعی و ثبت ان الحوادث بحیث لایکون وجوده مستلزماً لرفع امر واقعی فیلزم ان یکون الحوادث موجوده ازلاً و ابداً. و حلها ان عدم الاستلزام یتصور علی معنیین. احدهما انتفاء الاستلزام رأساً و بالکلیه و الثانی انتفاء الاستلزام بعد تحققه ای کان هناک استلزام. ثم اعتبر عدمه بعد تحققه فان ارید فی المقدمه الممهده ان عدم استلزام الشی ٔ لرفع امر واقعی بالمعنی الاول ای انتفاء الاستلزام رأساً یستلزم وجوده دائماًلما ذکر من الدلیل و ذلک حق لاینکره احد ولکن عدم الاستلزام فی الحوادث الیومیه لیس علی هذا النمط لان الاستلزام متحقق هنا لازم لها فلو اعتبر عدمه لکان عدم الاستلزام بالمعنی الثانی و لما کان الاستلزام لازماً للحوادث و عدم اللازم ملزوم لعدم الملزوم فلامحاله یکون عدم الاستلزام مستلزماً لعدم الحوادث و هو لاینافی کون عدم الاستلزام بالمعنی الاول مستلزماً لوجود الشی ٔ ازلاً و ابداً کما تقرر فی المقدمه الممهده. و ان ارید فی المقدمه ان عدم الاستلزام بالمعنی الثانی یستلزم وجود الشی ٔ ازلاً و ابداً فلانسلم ذلک لجواز ان یکون الاستلزام لازماً لوجود الشی ٔ کما فی الحوادث فعدمه یستلزم عدم الشی ٔ الملزوم ضروره فکیف یمکن ان یکون علی تقدیر عدم الاستلزام موجوداً ازلاً و ابداً و ما ذکر من الدلیل لایثبته کما لایخفی. و قال الباقر فی حل هذه الشبهه ان اللوازم علی قسمین فمنها اولیه کالضوء اللازم للشمس و الزوجیه اللازمه للاربعه. و منها ثانویه کاللزوم الذی بین اللازم و الملزوم فانه یجب ان یکون لازماً لکل منهما و الا لانهدمت الملازمه الاصلیه. و اذا عرفت هذا فاعلم ان قولهم عدم اللازم یستلزم عدم الملزوم مخصوص باللوازم الاولیه فقط دون الثانویه فان عدم اللازم الذی هو من الثوانی لایستلزم عدم الملزوم بل انما یستلزم رفع الملازمه الاصلیه و انتفاء العلاقه بین الملزوم و اللازم الاولی و لایلزم من ذلک انتفاؤهما معاً ولاانتفاء احدهما، مثلا اذا انتفی اللزوم الذی هو بین الشمس و الضوء ارتفعت العلاقه بینهما و لایلزم من ذلک انتفاؤهما معاً او انتفاء احدهما بل یجوز ان یکونا موجودین و لا علاقه بینهما. و السر فی ذلک ان اللازم الثانوی کاللزوم المذکور فی الحقیقه لازم لملزومیه الملزوم و لازمیه اللازم فیلزم من انتفاء هذین الوصفین و لایلزم من ذلک انتفاء ذات الملزوم و لا انتفاء ذات اللازم کما یظهر بعد التوجه. و اذا عرفت هذا فنقول ان الاستلزام المذکور فی الحوادث الیومیه من قبیل اللوازم الثانویه فلایلزم من انتفائه انتفاء الحوادث حتی تلزم المنافاه بین هذا و بین ما تقرر فی المقدمه الممهده.
و التقریر الثانی لتلک الشبهه ان یقال ان اجتماع النقیضین مثلاً وجوده لیس بموجب لرفع عدمه الواقعی و کل ما لایکون وجوده موجباً لرفع عدمه الواقعی فهو موجود ینتج ان اجتماع النقیضین موجود. و هذا خلف. اما الصغری فظاهر و اما الکبری فلانه لو لم یکن موجوداً وجوده موجباً لرفع عدمه الواقعی و هو خلاف المفروض و الجواب مع الملازمه التی اثبت بها الکبری اذ یجوز ان لایکون لها وجود اصلاًفلایصدق ان وجوده موجب لرفع عدمه.
و تقریرها الثالث ان یبدل الموجب فی المقدمتین بالمستلزم بان یقال ان اجتماع النقیضین مثلاً وجوده لیس مستلزماً لرفع عدمه الواقعی و کل ما لایکون وجوده مستلزماً لرفع عدمه الواقعی فهو موجود، ینتج ان اجتماع النقیضین موجود. اما الکبری فلانه لو لم یکن موجوداً لکان وجوده مستلزماً لرفع عدمه الواقعی و هو خلاف المفروض و اما الصغری فلان اجتماع النقیضین مثلاً لو کان وجوده مستلزماً لرفع عدمه الواقعی لکان مستلزماً لذلک الاستلزام ایضاً فعدم الاستلزام لرفع العدم یکون مستلزماً لعدمه بناء علی ان عدم اللازم یستلزم عدم الملزوم و هذا مناف للکبری المثبته اذهی حاکمه بان عدم الاستلزام لرفع العدم مستلزم لوجوده. و الجواب منع المنافاه اذ ما لزم من دلیل الصغری انه علی تقدیر صدق نقیضها یصدق انه لو لم یستلزم وجوداجتماع النقیضین رفع عدمه لکان معدوماً و هو لیس بمناف للکبری لان ما یصدق عند نقیض الصغری شرطیه و الکبری حملیه یکون الحکم فیها علی الافراد المتصفه بالعنوان بالفعل او بالامکان فیجوز ان یکون کل عدم استلزام لرفع العدم واقعیاً او ممکناً مستلزماً للوجود و یکون عدم الاستلزام الذی فرض لوجود اجتماع النقیضین غیرمستلزم للوجود بل مستلزماً للعدم بناء علی انه لیس واقعیاً ولا ممکناً بل مفروضاً محالاً.
و التقریر الرابعان یجعل الکبری شرطیه بان یقال کلما لم یستلزم وجود شی ٔ رفع عدمه الواقعی کان موجوداً اذ لو لم یکن موجوداً کان معدوماً فکان وجوده مستلزماً لرفع عدمه الواقعی اذ لو وجد ارتفع عدمه البته و هو معنی الاستلزام فیلزم خلاف الفرض. و الجواب اولاً یمنع الکبری اذ لانسلم انه لو کان معدوماً کان وجوده مستلزماً لرفع عدمه الواقعی اذ یجوز ان یکون وجوده محالاً و المحال جاز ان یستلزم نقیضه فیمکن ان یکون مستلزماً لعدمه لا لرفعه بل لاشی منهما و ان سلمنا استلزامه لرفع عدمه لکن لانسلم استلزامه لرفع عدمه الواقعی اذ یجوز ان لایکون عدم المفروض واقعیاً حینئذ اذ المحال جاز ان یستلزم المحال و لو قطع النظر عن جواز کون وجوده محالاً فی الواقع نقول یمکن ان یکون وجود شی ٔ مستلزماً لرفع عدمه فی الواقع فعلی فرض کونه غیر مستلزم له علی ما فی الکبری لانسلم انه اذا لم یکن موجوداً کان معدوماً لجواز ان لایکون موجوداً ولا معدوماً لمحالیه الفرض المذکور علی ما هو المفروض و امکان استلزام المحال للمحال. هذا ما ذکره آقاحسین الخونساری فی تقریر شبههالاستلزام و حلها. (دستورالعلماء چ حیدرآباد دکن 1329 هَ. ق.ج 2 صص 199- 203).
در ذریعه (ج 8 ص 229 و 230) هفت کتاب بنام «دفع شبهه ٔ استلزام » به اشخاص ذیل نسبت داده شده:
1) حاج محمدابراهیم کلباسی (متوفی 1315 هَ. ق.).
2) میرداماد (متوفی 1041 هَ. ق.).
3) محمدباقر سبزواری (متوفی 1090 هَ. ق.).
4) سلطان العلماء (متوفی 1064 هَ. ق.).
5) آقاحسین خونساری (متوفی 1098 هَ. ق.).
6) مدقق شیروانی (متوفی 1098 هَ. ق.).
7) میرزا رفیع نائینی (متوفی 1099 هَ. ق.).
و رجوع به ابن کمونه شود.

معادل ابجد

آیة التوجه

456

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری